دوستای عزیز سلام. خیلی از دوستان که به من محبت دارن، تو پیامهاشون مینویسن که چرا دیگه نمی نویسی، کجایی، چی کار میکنی و از این حرفها. راستش اینه که پنج سال پیش که نوشتن این وبلاگ رو شروع کردم، وقت آزاد زیادی داشتم، نیمه وقت کار میکردم و شرایط کارم تو داروخونه طوری بود که بیشتر پشت کامپیوتر بودم و توی وقتهای بیکاری میتونستم مطلب بنویسم. ولی الان دیگه شرایطم خیلی عوض شده، الان صبح ساعت 9 میرم داروخونه حدود ساعت یک بعد از ظهر برمیگردم خونه و یه ناهاری میخورم و نمازی میخونم و دوباره از ساعت 3 تا 10 شب تو داروخونه هستم. تازه اگه داروخونه شلوغ نباشه و بتونیم ساعت 10 ببندیم. به همین خاطر اصلا وقت نمیکنم. بابت این موضوع از همتون معذرت میخوام. ولی هر چند وقت یه بار اینجا میام و همه نظرها رو یکی یکی میخونم و تا جایی که بتونم جواب میدم.
اگه از احوال من بپرسید، اینکه من هنوز تو همون داروخونه مشغول کار هستم. الان حدود سه سال و نیم هست که اینجا هستم. تو پست قبلی براتون نوشتم که حقوقمون عید پارسال افزایش پیدا نکرد. سال قبل آبان ماه دکتر یه مبلغ ناچیزی اونم به خاطر اینکه یه نفر از کادر داروخونه کم شده بود، گذاشت رو حقوقمون. عید امسال هم چیزی حدود 7 درصد حقوقم رو افزایش داد. ولی باز هم من یه نسخه پیچم و دارم زندگی رو از این راه اداره میکنم. انشااله بازم میام و خاطره مینویسم. منتظرم باشید.
امروز بعد از مدتها کمی وقت پیدا کردم تا به وبلاگم سری بزنم و بنویسم. از اونهایی که تو این مدت به وبلاگ سر زدن و با مطالب قبلی روبرو شدن عذر میخوام و بهشون قول میدم هر موقع که فرصتی پیدا کنم، بنویسم. و اما امروز چطور شد که این فرصت نصیب من شد.
امروز صیح طبق معمول ساعت 8 از خواب بیدار شدم. زیر کتری رو روشن کردم و یه تیکه بربری از تو فریزر برداشتم و گذاشتم تا یخش آب بشه. چند روزی هست که سرما خوردم ولی امروز احساس میکنم حالم از روزهای قبل بدتر شده. تا کتری به جوش بیاد یک ربعی شاید طول بکشه، دوباره به تخت خواب برگشتم تا یه چرتی بزنم. ولی سرفه های شدید اجازه چرت زدن رو بهم نداد. حالم خیلی بد بود. ولی چارهای نداشتم و باید سر کار میرفتم. صبحونه رو که خوردم آماده شدم و ساعت حدود 9 بود که راهی داروخونه شدم. ساعت نه و نیم باید داروخونه رو باز میکردم. آخه کلیدها دست من هست و باید زودتر از بقیه بچه ها برسم تا تو این سرما بیرون نمونن. هرچند از خونه تا داروخونه ده دقیقه بیشتر راه نیست، ولی پیدا کردن جای پارک تو این منطقه از شهر واقعا کار سختی هست و نیاز به ذکاوت و مهارت خاصی داره. امروز هم از اون روزهای شلوغ بود. همه جا پر ماشین بود. چند دور خیابونهای اطراف رو چرخ زدم تا آخر سر تونستم یه جای پارک برای ماشینم پیدا کنم. هر چند از اینجا تا داروخونه باید حدود ده دقیقهای رو پیاده روی کنم. ولی بازم جای شکرش باقیه. دیرم شده بود. چند دقیقهای از نه و نیم گذشته بود که به داروخونه رسیدم. بچههای جلوی در بودن و منتظر بودن تا من برسم. سریع در رو بازم کردم و همراه بچهها وارد داروخونه شدیم. هوا نسبت به چند روز قبل بهتر شده ولی من خیلی سردم بود. سریع بخاریها رو روشن کردم تا داروخونه گرم بشه. ساعت از ده هم گذشته بود که دکتر رسید. معلوم بود که اون هم خیلی دنبال جای پارک گشته. طبق معمول هر روز، تا رسید دستکشهاش رو درآورد تا باهام دست بده. ولی من معذرت خواهی کردم و گفتم که سرما خوردم. هر چند از چشمهای قرمز و قیافم معلوم بود که وضعم اصلا مناسب نیست. با این حال نسخهها رو سریع و پشت سر هم قیمت میزدم و رد میکردم. ساعت حدود 12 ظهر بود. هنوز حدود دو ساعت باید کار میکردم تا برای ناهار به خونه برم. داشتم دستورهای یه نسخه رو برای مریض توضیح میدادم. کارم که تموم شد دکتر رو به من کرد و گفت که شما میتونید برید. دکتر هم فهمیده بود که چقدر وضعم خرابه. زود شال و کلاه کردم و از بچهها و دکتر خداحافظی کردم و اومدم خونه. تا رسیدم خونه یه قرص سرماخوردگی انداختم و دراز کشیدم. خیلی زود خوابم برده بود. حدود دو ساعتی خوابیدم. بعد بلند شدم و ناهارم رو خوردم و دوباره عازم شدم. امروز خیابونها خیلی شلوغ بود. چند دقیقه از ساعت چهار گذشته بود و من تو ترافیک گیر افتاده بودم که تلفنم زنگ زد. شماره داروخونه افتاده بود. گوشی رو که برداشتم، یکی از همکارهای داروخونه بود و بی درنگ ازم پرسید که کجایی پس. داروخونه خیلی شلوغه سریع خودت رو برسون. بهش گفتم که تو ترافیک گیر کردم ولی تا چند دقیقه دیگه میرسم. بعدش گفت که زیاد عجله نکن. دکتر گفته که بهت زنگ بزنم و بگم که امروز لازم نیست بیای. بمون خونه و استراحت کن. من هم اطاعت کردم و برگشتم خونه. الان هم که در خدمت شما هستم. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید.
چند وقت پیش بود که تو داروخونه یه لیست کلی از داروهایی که فروش خوبی ندارن و نسخه نمیشن رو در آوردم. لیست رو به دکتر نشون دادم و بهش پیشنهاد کردم که برای هر کدوم از این داروها، که میشه به صورت دستی فروخت، یه متنی تهیه کنیم و ازش چند تا پرینت بگیریم و به جاهای مختلف داروخونه بچسبونیم. اینطوری شاید بتونیم جلوی تاریخ گذشته شدن این داروها رو بگیریم. دکتر هم از پیشنهاد من استفبال کرد و قرار شد یه توضیحات اجمالی برای هر کدوم از داروها تهیه کنم و تو داروخونه، جلوی دید مشتریها نصبشون کنم.
زود دست به کار شدم و از روی بروشور محصولات توضیحاتی کوتاه ولی اساسی و مشتری پسند برای هر کدوم از داروها در آوردم و توی ورد تایپشون کردم. مثلا یه جور گلوکزامین داشتیم که براش نوشتم: "بازسازی مفاصل آسیب دیده، ضد درد مفاصل زانو و دست. مناسب برای افراد مبتلا به آرتروز" یا مثلا برای یه قرص تقویت جنسی نوشتم: "کمک به افزایش توان جنسی، افزایش انرژی و کاهش خستگیهای جسمی و ذهنی". از هر کدوم از متنها چند تایی پرینت گرفتم و به جاهای مختلف داروخونه که بیشتر در معرض دید بود نصب کردم. بعد از نصب این کاغذها، فروش این داروها، در حد قابل توجهی افزایش پیدا کرد. مخصوصا این مکمل تقویت جنسی که هر روز چند نفر ازش میخواستن.
اون روز مشغول زدن قیمت یه نسخه بودم که یه مرد میانسال که اونطور پیشخون وایساده بود و منتظر آماده شدن نسخهاش بود با صدای آروم و تقریبا یوایشکی رو من کرد و گفت که این قرصهایی که اینجا زدید تاثیر هم دارن؟ بدون اینکه سرم رو بلند کنم و همونطور که داشتم نسخه رو قیمت میزدم بهش گفتم، آره تاثیر خوبی دارن، خیلیها که ازش خریدن دوباره اومدن و بازم بردن. خیلیها میگن ازش جواب گرفتن. مرد که با حرفهای من متقاعد شده بود، گفت لطفا بی زحمت همراه نسخه من ده تا هم از این قرصها بذارین. من هم ده تا از قرصهای افزایش توان جنسی براش شمردم و توی پاکت ریختم و همراه داروهاش بهش دادم. تقریبا یه هفته بعدش بود که اون مرد دوباره به داروخونه اومد. رو به من کرد و گفت که میشه سی تا از اون داروهایی که اون روز بهم داده بودید رو بهم بدید. خیلی خوب بودن. پا درد مادرم خیلی بهتر شده. بهم سپرده که بازم براش بخرم. بهش گفتم یادم نمیاد اون روز چی بهتون داده بودم. جعبهاش رو اگه دارید نشون بدید تا تقدیمتون کنم. مرد میانسال یه پاکت دارو از جیبش در آورد و گفت که جعبه نداشت تو همین ریخته بودید دارو رو. پاکت رو ازش گرفتم و نگاهی بهش انداختم. توی پاکت خالی بود ولی روش نوشته بودم "کپسول سینورکس ده عدد." تازه فهمیده بودم که چه سوتیای دادم. پیرزن بیچاره به جای گلوکوزامین، قرص تقویت جنسی خورده بود. بدون اینکه چیزی به روم بیارم گفتم از اون قرصها تموم کردیم یه جور قرص دیگه داریم که از اون بهتره و سی تا قرص گلوکزامین بهش دادم و رفت. ولی راستش نمیدونم این قرصها به همون اندازه مؤثر واقع بشن یا نه!
داروخونهها در دسترسترین مراکز پزشکی هستند که مردم بدون هیچ نوبتی و پرداخت هیچ هزینهای به راحتی میتونن خیلی از سوالهای مربوط و نامربوط پزشکی خودشون رو بپرسن. ما هم تا جایی که از دستمون بربیاد سعی میکنیم به این افراد کمک کنیم. با این حال در بعضی از موارد صلاح این هست که مریض رو به پزشک مربوطه ارجاع بدیم. یکی از مواردی که معمولا مردم برای راهنمایی خواستن پیش ما میان، تفسیر جواب آزمایش یا سونوگرافی هست. خیلیها نمیخوان برای دونستن جواب آزمایش خودشون تا رفتن بیش پزشکشون صبر کنن و دوست دارن همون لحظه از محتوای این اعداد و ارقام عجیب سر در بیارن.
هر چند بسیاری از همکاران، برای نشون دادن معلوماتشون هم که شده سعی میکنن به این مریضها کمک کنن، ولی من شخصا معنقد هستم که هر کس باید کار خودش رو انجام بده و به خاطر همین هم هست که در مقابل این نوع درخواستها خیلی راحت میگم که ما از جواب آزمایش سر در نمیاریم.
چند دقیقهای بود که داروخونه رو باز کرده بودم ولی هنوز همکارها نرسیده بودن. طبق معمول وقتهایی که تو داروخونه تنها هستم، پشت کامپیوتر نشسته بودم و تو اینترنت گشت میزدم که یه آقای تقریبا سی ساله وارد داروخونه شد. از پشت میز بلند شدم و جلو رفتم تا نسخهاش رو بگیریم. ولی نسخهای تو دستش نبود. یه پوشه زرد رنگ تو دستش بود که از رو نوشتهها و تصاویر روی اون میشد حدس زد که توش باید جواب آزمایش باشه. مرد جوون در حالی که داشت جواب آزمایش رو از تو پوشه در میاورد، به من گفت که میشه یه نگاهی به این آزمایش من بندازی. من هم مثل همیشه بدون اینکه نگاهی به برگه بندازم گفتم که ما از آزمایش سر در نمیاریم. باید بری پیش دکترت. مرد جوون گفت، آخه دکترم شهرستانه، نمیتونم تا فردا صبر کنم. اگه ممکنه یه نگاهی بهش بنداز. فقط میخوام بدونم پسره یا دختر. موضوع برام جالب شده بود. طرف برای فهمیدن جنسیت بچه، آزمایش خون داده بود. یعنی خیلی براش مهم بوده که جنسیت بچه رو زودتر بدونه. بهش گفتم چه فرقی میکنه دختر یا پسر، مهم اینه که بچه سالم و البته صالج باشه. مرد جوون گفت آخه دو تا دختر دارم، دوست دارم این یکی پسر باشه. با اسرار زیاد من رو متقاعد کرد که نگاهی به برگه بندازم. روی برگه نوشته بود کروموزوم Y. بعد توی پارانتز به انگلیسی نوشته بود به احتمال نود و پنج درصد. رو به مرد جوون کردم و گفتم که پسره، پسر. نود و پنج درصد پسره. چشمهای مرد داشت از خوشحالی برق میزد. مثل کسی که از بانک، جایزه چند صد میلیونی برنده شده باشه خوشحال بود. بعد از رفتنش دوباره رفتم و پشت کامپیوتر نشستم و توی گوگل نوشتم "زنده به گور کردن دختران"
توی ساختمون داروخونه ما یه کارشناس تغذیه هست که حسابی کارش گرفته و روزی نزدیک صد تا مشتری داره. مشتریهای این خانم رو اکثرا خانمهایی تشکیل میدن که دوست دارن از وزنشون کم کنن. گاهی هم افرادی برای افزایش وزن به ایشون مراجعه میکنن. این خانم هم برای هر یک از مراجعین خودش یه نسخه تپل مینویسه که معمولا نسخههاش بالای بیست یا سی تومن میگیره. البته تو این نسخهها معمولا داروی خاصی که در افزایش و یا کاهش وزن مؤثر باشه تجویز نمیشه و بیشتر داروهاش مکملهایی از قبیل کلسیم، امگا و انواع مولتی ویتامینهاست. با این حال اکثر مراجعین این خانم فکر میکنن داروهایی که براشون نوشته شده در لاغری و یا چاق شدن اونها تاثیر خاصی داره و از ما معمولا در مورد این داروها و خواص اونها سوال میپرسن که جواب دادن به این سوالها راه و روش خاصی داره.
اون اوایل که تو این داروخونه مشغول کار شده بودم در جواب اینکه این داروها واسه چیه توضیحات مفصلی میدادم. مثلا میگفتم که کلسیم برای پیشگیری از پوکی استخوان مؤثر هست، ویتامین د، جذب کلسیم رو افزایش میده، ویتامین ب کمپلکس در بهبود سوخت و ساز بدن تاثیر داره و از این حرفها. بعدها همکارها بهم گفتن که نیازی به این توضیحات نیست و کافیه در جواب این سوالها یه کلمه بگیم که این دارو برای لاغری خوبه و یا برای چاقی. ولی مشکل اصلی اینجاست که تشخیص اینکه این داروها برای لاغری نوشته شده یا چاقی کار زیاد آسونی نیست. چون برای همه تقریبا یه جور دارو نوشته میشه. پس تنها چاره کار، نگاه کردن به هیکل مریض هست. اگه چاق و تپلو باشه میگیم این داروها برای لاغری هست. اگه هم لاغر و نحیف اندام باشه میگیم برای چاق شدنتون خوبه. اما بعضی وقتها میشه که این روش هم جواب نمیده.
بعد از اینکه نسخه رو جمع کردم اسم مریض رو از روی نسخه خوندم که بیاد و دستور داروها رو براش توضیح بدم. خانم میانسالی جلو اومد و شروع کردم به توضیح دادن دستور داروها. همینطور که داشتم دستور داروها رو توضیح میدادم و مینوشتم، خانم ازم پرسید این قرص قهوهایها واسه چیه. قرص ب کمپلس بود. من هم طبق عادت همیشگی یه نگاهی به هیکل خانم کردم و گفتم برای لاغری هست. تا اینو گفتم حالت چهره خانم عوض شد و با لحنی اعتراض آمیز گفت: آخه ما برای چاق شدن اومده بودیم! بعد دخترش رو که روی صندلی نشسته بود رو صدا زد و گفت که بیا این داروهات رو ببر بالا پیش دکتر نشون بده، ببین اشتباه نشده باشه. تا دختر نی قیلونش رو دیدم فهمیدم که چه سوتی ضایعی دادم.
دیروز 5 شهریور مصادف بود با روز داروساز. اینکه روزهایی داشته باشیم تا از برخی اقشار جامعه تشکر کنیم، خیلی خوبه. این روزها میتونه بهانه بسیار خوبی برای بررسی مشکلات و مسائل این اقشار هم باشه. با توجه به اینکه موضوع این وبلاگ در مورد دارو و داروخونه هست، داروسازهای زیادی خواننده این وبلاگ هستند. این داروسازهای محترم گاهی شده که از طرز بیان من دلخور شدن و این دلخوری رو توی نظراتی که دادن بیان کردن. توی این پست دوست دارم کمی در مورد این سوی تفاهمها صحبت کنم و از داروسازهای عزیز حلالیت بطلبم. و درضمن دوست دارم به نمایندگی از نسخه پیچها چند کلمهای باهاشون درد و دل کنم.
من یه نسخه پیچم، توی داروخونه کار میکنم و فعلا زندگیم رو از این راه میگذرونم. در این مدتی که توی داروخونههای مختلف کار میکردم با داروسازهای زیادی سروکار داشتم و هم خوبی ازشون دیدم و هم بدی. اون وقتهایی که ازشون ناراحت بودم ازشون انتقاد کردم و گفتم که این کارشون اصلا درست نبوده. بعضی وقتها هم داروسازهایی که خواننده وبلاگ ما هستند، از حرفهام ناراحت شدن و توی نظرات بد و بیراه به من گفتن. که این حرفت درست نبوده و اینطور که میگی نیست. تا اونجایی که من به خاطر دارم توی هیچ پستی من داروسازها رو جمع نبستم و اگه هم حرفی زدم فقط در مورد اون داروساز خاص بوده که کارفرمای من بوده. توی بعضی از نظرات هم که دوستان نسخه پیچ خواستن بگن که اینها همشون سر و ته یه کرباسن و همشون اینطور هستند، شدیدا باهاشون مخالفت کردم و گفتم که نباید اینطور فکر کرد و توی هر قشری هم بد داریم و هم خوب. حالا به شانس ما اون بدش خورده دلیل نمیشه که همه بد باشن. به هر حال اگه حرفی بوده که باعث ناراحتی کسی شده ازشون میخوام که منو ببخشن و حلالم کنم. به نظر من داروسازها یکی از اقشار بسیار زحمتکش جامعه هستند که برای سلامت جامعه زحمت میکشن. و اما درد و دلهام با شمای داروساز:
- داروساز محترم درسته که داروخونه داری یه کار اقتصادی هست و شما هم از این راه کسب درآمد میکنید و قاعدتا باید به سود بیشتر و درآمد بالاتر فکر کنید ولی همیشه این یادتون باشه شما مسئول سلامت مردم هستید و اولیت اول داروخونه باید تحویل درست دارو به مریض باشه. مریضی که به شما اعتماد کرده و داره داروهاش رو از شما میگیره. اون نه از تاریخ مصرف داروها خبر داره، نه از روش محاسبه قیمت اطلاعی داره. نه میدونه این دارو رو باید چطوری بخوره. خیلیهاشون حتی نمیتونن داروی ایرانی و خارجی رو تشخیص بدن. از اعتمادشون سوی استفاده نکنید.
- داروساز عزیز نسخه پیچ ها جزء اقشار مظلوم و آسیب پذیر جامعه هستند. با اونها طوری رفتار کنید که احساس امنیت کنن. با اونها مهربون باشید و با احترام باهاشون رفتار کنید. بیمه هاشون رو مرتب و کامل پرداخت کنید. بهشون بیشتر از اونی که فکر میکنید حقشون هست بدید. باور کنید چند برابر این پول با جدیت کار نسخه پیچها بهتون برمیگرده. بهشون سخت نگیرید.
داروخونهی ما جزء معدود داروخونههای شهر هست که با دانشگاه علوم پزشکی همکاری نزدیکی داره و هر چند وقت یه بار از طرف دانشکده یه دانشجو معرفی میکنن که برای کار آموزی بیاد توی داروخونهی ما و مثلا کار یاد بگیره. حضور این دانشجوهای جوون و به قولی جوجه داروسازها مسائلی رو تو داروخونه پیش میاره که در نوع خودش جالب هست.
واقعا نمیدونم هدف دانشگاه از گذاشتن این واحد درسی چی بوده. واقعا توی این چند جلسه این دانشجوها چی میتونن یاد بگیرن. جالب ابنجاست که بعد از گذروندن این واحد درسی دانشجوهای داروسازی میتونن توی داروخونه به عنوان مسئول فنی کار کنن. یعنی واقعا دانشگاه فکر میکنه دانشجوهاش در این حد هستند که میتونن داروخونه رو اداره کنن و دارو دست مردم بدن! دانشجوهایی که کوچکترین مهارتی توی خوندن نسخه ندارن!
کاری که معمولا به این دانشجوها سپرده میشه تا انجام بدن، نوشتن دستور داروهاست. کاری که ازشون انتظار میره با دقت و بدون مشکل انجام بدن ولی اصلا دقت کافی رو ندارن. بعضا غرور بیش از اندازهای هم که دارن باعث میشه نتونن اشکالاتشون رو از ما نسخه پیچها بپرسن و این احتمال بروز خطاهای بزرگ رو بیشتر میکنه:
مریض نسخه رو دست من داد و همون اول گفت که والسارتانش رو ندید، تو خونه خیلی دارم. من هم برای اینکه موقع دادن داروها و زدن قیمت اشتباهی نشه کنار والسارتان نوشتم که نخواستند. همون مریض ازم خواست که یه وازلین هم بهش بدیم. من هم به نسخه پیچی که داروها رو جمع میکرد گفتم که کنار داروهای این نسخه، یه وازلین هم بذاره. بعد از اینکه داروها جمع شدن و قیمتش زده شد، گذاشتیمش جلوی خانم دکتر که دستوراتش رو مرقوم بفرمایند. یکی یکی دستور داروها رو نوشت تا نوبت رسید به قلم آخر، والسارتان. توی سبد فقط وازلین مونده بود که دستورش نوشته نشده بود. خانم دکتر هم بدون هیچ شکی وازلین رو برداشت و روش نوشت هر 12 ساعت نصف قرص!
درباره این سایت